عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

شيطنتاي وروجك من

                                                سلام يكي يكدونۀ من رهام جونم اين روزا خيلي شيطون شدي .من و بابايي مي خوايم با هم حرف بزنيم مياي جلو صورت بابايي و همش ميگي خب خب بابا هم خندش مي گيره نمي تونه بقيه حرفاشو بزنه تو هم كه خوشحال و مسرور از اينكه به هدفت رسيدي و نذاشتي مادو  تا كلمه حرف با هم ديگه بزنيم. بعدازظهرها هم كه مي خوايم استراحت كنيم يا شبا من و بابايي برا اينكه شمارو مجبور ك...
25 خرداد 1391

خيلي ترسيدم..............

                سلام هستي من رهام جونم پنج شنبه عصر با مامان پروين و دوستش برديمت پارك روبروي خونمون كلي تاپ بازي كرديم خوش گذشت يك ساعتي اونجا بوديم كه خاله پريوش اومد با خودش بردت يه دوري بزنيد كه اين دور يه نيم ساعتي طول كشيد و من و مامان پروين يكم نگران شديم مي ترسيدم به گوشي پريوش جون زنگ بزنم پشت فرمون بود خلاصه بعد از 40دقيقه خاله اومد و ديديم بله يه ماشين پيچيده جلوش و از ترس اينكه به تو چيزي نشه مراقب تو بوده كه ماشين صفرشو زده بود به جدول اصلاً ناراحت ماشين نبود فقط تو رو بوس مي كرد و اشك مي ريخت همش مي گفت مونا اگه به رهام چيزي مي شد من چيكار مي ك...
24 خرداد 1391

رهام شيطون مامان مونا

سلام گل پسر خودم رهام جون  16/03/91 برااولين بار اسم قشنگ مامانمو صدا زدي و گفتي مامان پرمين ( پروين) ااااااااااااااااااااااااي جااااااااااااااااااااان قربونت برم كه اينقد شيرين زبوني.   رهامم ديروز با هم ديگه رفتيم حموم آب بازي خيلي كيف داد .كلي باهم بازي كرديم.بعد اومديم بيرون رفتي گوشي تلفنتو برداشتي گفتي مامان پرمين حرف .منم زنگ زدم با ماماني صحبت كردي بعد يه دفعه خودت گفتي مامان پرمين بيا خونمون. مامان پروين اونطرف خط برات غش و ضف ميرفت   يه چيز جالب ديگه اينه كه وقتي بابا جون داره ميره بيرون سريع ميگي تراس بدو بدو ميري  سمت تراس ميگي بابا جون حودافظ ...
20 خرداد 1391

ترس از باد گل پسر خودم

                                                سلام عزيزدلم رهام جونم ديشب موقع خواب صداي باد مي پيچيد تو كانال كولر( چند وقته باز گرد و غبار و باد تو فضا پر و همه رو كلافه كرده سعي مي كنم زياد بيرون نبرمت اگرم بريم زودي بر مي گرديم ) تو هم انگاري كه مي ترسيدي چسبيدي به من و گفتي مونا جون بادمياد هوهام ميتَسه بگو بيه (بره)الهي من فدات شم الهي من دورت بگردم .الانم زنگ زدي محل كار...
16 خرداد 1391

رهام و گردش

سللللللللللللللللللللللام عشق من ديروز روز خوبي بود صبح با خودم آوردمت شركت همکارم طوطی سخن گو داشت با خودش آورده بود اولش خوشت اومد ولی یه جیغی که زد تو هم ترسیدی و زدی زیر گریه قربونت برم .رفته بودیم خونه اسم همکارمو یاد گرفته بودی می گفتی آقای شوکی (آقای شکریه) بعدازظهر هم با پریسا جون(دخترخاله من)رفتیم پارک خیلی خوش گذشت تو هم حسابی بازی کردی و منو دنبال خودت گشوندی ............ واما عکس اينم عكساي گردش ديروز گل پسرم رهامم تو پارك از اين پسر بچه ها كه تو پارك فال مي فروشن و ديدي با مرغ عشقاشون.يه دفعه گفتي جو جو شروع كردي گريه كردن .بلاخره پسر كوچولو چندتا فال به ما فروخت تا شما بازي كني خيلي جالبه كه...
10 خرداد 1391

اي كاش...................................

                                          سلام عشق من سلام هستي من رهام گلم ديشب كنارت دراز كشيده بودم تا خوابت ببره به اين فك مي كردم چي مي شد برا هميشه مال من بودي و هيچ وقت تركم نمي كردي مامان جون اين رسم زمونست كه بچه ها كه بزرگ ميشن ميرن دنبال زندگي خودشون همون طور كه من رفتم خاله مرجان رفته وقتي به اين چيزا فك كردم اشكام سرازير شد دلم گرفت دوست دارم تا ابد كنار تو باشم ولي مي دونم توقع زياديه و غير ممكنه ولي اميدوارم&n...
3 خرداد 1391

عروسك شيرين زبونم

                                                                               سلام عشق من رهام جون مامان امروز9روزه كه سخت مريض شده هفته پيش شما سرما خوردي و من هم كه طاقتم نمي گيره روي ماهت و نبوسم هي بوست كردم منم سرما خوردم حال تو از من بهتر بود من خيلي ب...
3 خرداد 1391
1